اميرحسين اميرحسين ، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

آبنبات

سه باره رفتم سلمونییی ...

سلام به همه ی دوستان گلم امروز من و امیر حسین رفتیم خونه ی آنا جونش (مامان بنده) بعد از اونجا چون از دیروز وقت گرفته بودیم با زن دایی سعید رفتیم آرایشگاه کوکی تو فرمانیه برای بار سوم طبق معمول همیشه آقا پسری تا وارد اونجا شد بنا رو گذاشت به گریه کردن که بیم بیییممم هونمون هونمون یعنی بریم بریم خونمون خونمون بعدکه یخش وا شد دیگه ما رو ول نکرد سرسره سرسره بعد آهنگ بعدی دوباره دوباره خلاصه کار اون آقای آرایشگر رو به اتمام بود که با یه لحن با مزه ای گفتی تموم شد اون بنده خدا هم گفت بله عمو جون تموم شد بعد ازت پرسید بادکنک چه رنگی میخوای گفتی زرد بعدم اومدیم خونه اینم عکساش اااااااااااااا این که آقای بادکنکه ههههههههه ههه بی...
18 بهمن 1391

من و کلی هدیه .....

اول سلام دوم بزارید با نزدیکترین خاطره شروع کنم تا دیروز هر وقت میگفتی مامان نشقاشی (نقاشی) من یه ورق بهش میدادم تا نقاشی بکشه یعنی تا دیروز شما دفتر نقاشی به صورت رسمی نداشتی  تا اینکه دیروز بابایی با دست پر اومد خونه و کلی برات چیزهای خوشگل گرفته بود کیف .جامدادی . مدادرنگی.یه خودکار باحال. خطکش شابلونی اینم عکسش حلا اگه پسر من رو مسخره نمیکنید و بهش نمیخندید باید بگم این آقا عاشق انواع وسایل نظافتیه اعم از تی جارو برقی و وای از این آخری که به واقع پسری عاشقشه حال اصل مطلب از وجود این معشوق پسر ما همگان اطلاع دارند اول مامان جونش از مشهد براش یه دست لباس و یه جارو برقی آورد که بخاطر استفاده مداوم دار فانی را وداع گفت و بعد...
15 بهمن 1391

من واكسن دارم

سلام پسر گلم فردا يعني ٢٦ / ٦ / ٩١ انشاالله شما رو ميبرم براي زدن واكسن ١٨ ماهگي طبق تحقيقات اين جانب بعد از واكسن داستان داريم دوباره انشاالله كه بتوني تحمل كني البته تو مردي حالا انشاالله فردا هم قبل رفتن هم بعد رفتن ازت عكس ميگيرم وگزارش تهيه ميكنم!!!!!!!!! الان بهت استامينافن دادم سخت خوابيدي تا فردا و يه روز سخت براي تو و ماماني توكل به خدا فعلا خداحافظ تا بعد واكسن
25 شهريور 1391

من رفتم سلمونیییییییییییییییییییییییییییییییییییی

سلام به همه ی دوستان گلم تو نی نی وبلاگ از اینکه نتونستم مدتی وبلاگی پسری رو بروز کنم عذر خواهی میکنم از امروز با خاطرات امیر حسین همراه باشید اولین مطلب اینکه پسری ما شنبه ٤ /٦برای اولین بار موهاشو کوتاه کرد هورااااااااا ما شنبه ٤/٦/٩١ رفتیم سرزمین عجایب اونجا بعد کلی بازی ما رفتیم موهای امیر کوچولوووو رو کوتاه کردیم کلی هم خوش گذشت اینم عکس قبل و بعد آرایشگاه و عکس موهای درست کرده ی پسرییییی اینم عکس بعدش البته این آقا کوچولوی ما همچین زلفای افشونی هم نداشت تارهای موش خیلی نازکه اینم عکس فشنششششششش خوب اینم از این انشاالله اصلاح دامادیت گل پسر ماماننننننننننن   ...
6 شهريور 1391

وقتی نی نی کماندو شده ...............................

قبل عید مامان جون اینا (مامان بابا) رفتن کیش و از اونجایی که بابا جون هر بار میره هر جا و لباس بچه گونه میبینه برات میخره تو کیش هم نزدیک ١٠. ١٥ دست برات لباس خریده بود که توی اونها این لباس کماندویی از همه باحال تر بود منم هوس کردم امروز تنت کنم و چند تا عکس ازت بگیرم اینم عکسها     بعدا عکس بقیه لباسهاتو میذارم قربون پسر کماندوم برم ...
6 شهريور 1391

امیر حسین و یه روز گرم بهاری

امروز هوا به نظرم خیلی گرم بود طرفای ظهر وقتی دیدم که داری بازی میکنی و تند تند عرق میریزی (آخه خیلس گرمایی هستی) تصمیم گرفتم لباساتو کم کنم وقتی لباستو در آوردم فکر کردم که بزار یه عکس بدون لباس ازت بگیرم تا بعدا ببینی چقدر لاغر بودی مامان جون اینم عکست اینم اولین عکس بدون لباس پسری  اما خدایی خیلی لاغری مامانی ...
25 ارديبهشت 1391

من از اول اول.............

سلام به همه ی دوستای خوبم تو نی نی وبلاگ ازامروز تصمیم دارم علاوه بر خاطرات به روز امیر حسین خاطراتش رو به همراه عکس از اول برای خودش که تو آینده بخونه و برای شما تعریف کنم خوب اول از همه اینکه امیر حسین جونم مامانی از وقتی فهمید تو رو داره یه کم بعدش ویارش شروع شد یه ویاره خیلی بد اونم این بود که همش گرسنه بودم روزی ٣ دفعه فقط صبحانه میخوردم!!!!!!!!!!!!! تعجب نکن این طوریه دیگه تازه صبحها تهوع صبح گاهی هم داشتم تا ٥ ماه وای خیلی بد بود این از ویار حالا یه چیز بدتر اینکه من سر درد داشتم سردرد های بد خیلی بد اونقدر که همش هر چی میخوردم ازشدت درد بر میگردوندم خیلی بد بود ساعتها گاهی هم روز ها سر دردداشتم قرص هم که نمیشد خورد یعنی من دلم...
25 ارديبهشت 1391

نی نی و جمعه

جمعه بود و بابا مسافرت کاری رفته بود و شما هم از صبح شروع کرده بودی بابا.دد   بابا.دد این صوت تکرار میشد که من تصمیم گرفتم ببرمت بیرون یه لباس بامشادیه جمعه ای پوشیدی و رفتیم دد اینم عکساش تاریخ این خاطرهرو هم بگم که بدونی روز ٨/٢/١٣٩١     اینم با تیپ ورزشی   ...
25 ارديبهشت 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبنبات می باشد